روزمــــرگ‍‌ے هـــآے یک گریــفیـنـدورے

بگو دوست و وارد شو...!

۲ مطلب با موضوع «دیالوگ هایی که زندگی می شوند!» ثبت شده است

هرازچندگاهی یه فیلم خیلی معمولی پیدا میشه که توجه خاصه حضرت والا (خودم) رو جلب می کنه در حدی که تا عصاره اش رو در نیارم ولش نمی کنم. معمولا یه حرف یا یه حس خاصی از تجربه اون لحظات دارم که ممکنه هیچ انسان دیگه ای با دیدنش اون حس رو نداشته باشه در نتیجه احتمالش زیاده اگه به خوندن این مطلب ادامه بدین یه چینی به بینی بندازین و بگین: seriously؟

"روزالین" یه هجو از داستان معروف رومئو و ژولیت از زاویه دید شخصیت کمتر شناخته شده ایه به نام روزالین - دخترعموی ژولیت - که عشق اول جناب رومئو به حساب میاد. فیلم به لحاظ شخصیت پردازی و بازیگردانی و حتی فیلم نامه از نظر من ضعیفه. اما خب یه کمدیه و یه جاهایی این اغراق تو بد بازی کردن بخشی از روند کاره. بگذریم...خودم اولش گفتم با دید سینمایی نگاه نکردم. نکته قابل توجه از نظرم تضادی بود که تو نمایش و مقایسه روابط عاشقانه به تصویر کشیده بود. قیاس بین اونچه از عشق برای خودمون می سازیم و اون چیزی که واقعا بهش نیاز و باور داریم.

 

نقطه جذابیتش برای منی که یکی از اولویت هام همیشه و در تمام مراحل دوری از دراماکوئین شدنه - که این روزا از دیدنش مدام حالت چگونگی بهم دست میده چون به دراماتیزه کردن همه چیز و جوگیر بودن آلرژی حاد دارم. - تماشای جوانه زدن و رشد یه رابطه از جنس داریو و روزالینه. چیزی که در وهله اول تورو منزجر نمی کنه حتی اگه نخوایش و به تدریج به جایی می رسه که به قول داریو (شخصیتِ فن فیکشنیِ ساخته نویسنده فیلم) وقتی نیست تو دلت حسش می کنی و اگه باشه فکر می کنی هیچ وقت هیچ کس انقدر بهش خوش نگذشته! 

 

نمی خوام اسپویل کنم ولی این هجونامه به یاری ابتذال نیمه مدرن، میاد گند میزنه به کل تراژدی و با یه بی حوصلگی از جنس چشم چرخوندن های روزالینِ مودی اما کاملا نرمال،  میگه خیلی خب، فرض کن اون عشق پرسوز و گداز، اون ناممکنِ مطلوب، اون غایت آرزوهات به وقوع پیوست؛ بعدش؟!

 

یک ساعت بعدش روزمرگیه!

 

و تو برای اون روزمرگی، شعار و شعر و جفنگیاتِ نوازش دهنده ی گوش نمی خوای. هیجان تموم میشه و تپش های دیوانه وار قلب آروم می گیره.  اما...یه جفت گوش شنوا، یه لبخند مهربون، یه آدم صبور می خوای. یه دورنمای منطقی و دردسترس، یکی که بدون حرف گاهی فقط نگاهت کنه و همین کافی باشه. یکی که تاریکی هاتو لمس کرده اما بنا به دلایلی هنوز بهت امیدواره. یکی که هزاربار باهاش بحث یا حتی جدل کنی اما بتونی بازم به صورتش لبخند بزنی و هر دو نه به خاطر حقیقت بلکه به خاطر هم کوتاه بیاید. یکی که بیشتر از خودت به ترس هات، شادی ها و زخم های ریز و درشت روح و جسمت آشنا باشه حتی اگه به روت نیاره و این حس دو طرفه باشه.

اون وقت تو آرامشی که این دوست داشتن برات به ارمغان میاره دیگه مهم نیست چند تا تماشاگر داری. مهم نیست کسی داستانت رو می دونه یا نه. این مسئله که از نظر دنیا اهمیت به خاطر آورده شدن رو نداری به قوزک پات هم نیست! تو خوشبختی.  و همین کافیه!

 

پ.ن: راستش من این ورژن رو به نسخه شکسپیر ترجیح می دم. البته به جز بخش گی کردن پاریس!! کمبود شخصی مثل داریو تو کار اصلی بماند، آخه چرا باید یه همچین حماقتی شان واژه رو تنزل بده؟! ورتر، مادام بواری، رومئو و ژولیت، لیلی و مجنون و فرهاد و ...  وقتی بهشون فکر می کنم یاد قول لورن تو قیام سرخ درباره آشیل میفتم که می گفت «امیدوارم این قدر زنده بمونی که متوجه بشی آشیل یه احمق لعنتی بود (که اجازه داد غرور و خشم از پا درش بیاره.) ما هم اگه نفهمیم که آشیل قهرمان هومر نبود از اونم احمق تریم. آشیل زنگ هشدار بود. حس می کنم انسان ها زمانی این رو می دونستن!» این تراژدی ها فارغ از جنبه ادبی یه جور هشدارن و منم فکر می کنم تو هر عصری آدم های نکته سنج این هشدار رو دریافت کردن اما بقیه طبق معمول اسیر گنده گویی با کلمات مبهم، لحظه ی حال و قلب معنی شدن.  :چرخاندن چشم در حدقه!

 

شرح حالم عاشقانه بود اما نمی دونم چرا از توش مانیفست سیاسی هم درمیاد!

  • ۰۸ آبان ۰۱ ، ۰۱:۱۱
  • چیــــکآ


سکانس های منتخب

 

ندیدم سری به سرداری مگر بسیار سرها زیر پای او.

خود ستایان تکیه بر اریکه ها زدند.

کتاب خدا را چنان می خوانند که سود ایشان است.

آنان که طیلسان زهد پوشیده اند تک پیرهنان را پیرهن بر تن می درند.

آنان که دستار بر سر می نهند سر از گردن خدا ترسان می اندازند

و آنان که آب بر مردمان می بندند،مردمان را آب از لبه تیغ میدهند.

این نیست آنچه ما می گفتیم.

اینان سپاه آز می آرایند و دیوار غرور می افرازند و کوشک های خودپرستی می سازند وانبانشان را از انباشتن پایانی نیست.

بخشی از فیلم "روز واقعه" - بر اساس فیلمنامه ی بهرام بیضایی

 

  • ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۴
  • چیــــکآ