روزمــــرگ‍‌ے هـــآے یک گریــفیـنـدورے

بگو دوست و وارد شو...!

فوبیای تولد!

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۰ ق.ظ


یادمه یه بار یه جایی راجبه سلسله تولدهایی که به باد فنا رفت اشاره  کردم..خیلی وقتِ پیش...

اون روز تولد 18 سالگیم بود.

نمی دونم چرا بجز سال قبلش هرسال یه ماجرایی تو روز تولدم پیش میومد و کلا بهترین روز و مهم ترین روز از نظر من و به فنا میداد!

اون سال هم یادمه در کمال غربت مهم ترین تولد عمرم و (به نظر خودم البته!!) برگزار کردن و سر و تهش هم اومد! خیلی بی صدا..خیلی شل...با یه تلویزیون روشن که داشت اخبار می گفت..و حتی اون پول نو هم سهم من نشد، چرا که ناگهان فشفشه ای که به تنهایی بار هیجان مجلس و به  دوش می کشید در اثرِ این همه توجه و غروری که از یکه تازی بهش دست داده بود، چند جرقه ی ناقابل هم نصیب تراول ها کرد تا یکی دو تا سوراخ ریز تو کادوی پرهیجان من بیفته! خلاصه که در نهایت اون تراولا با کهنه ترش  عوض شدن و منم دست از پا درازتر به اتاق برگشتم و به این فکر کردم که سال قبلش اگرچه تو مدرسه بود، اما چقدر خوش گذشت! البته یه دلیلشم این بود که این اولین تولدی بود که منِ بچه یِ کفِ مرداد می تونستم  تو مدرسه بگیرم! با کیک بزرگی شبیه یه دخترِ گاوچرون که مامانم مدام یادآوری می کرد که: «این خودِ خودتی!»

گذشت و من دانش جو شدم...

اما آب از آب تکون نخورد. سال به سال دریغ از پارسال و من فقط سال هایی رو میدیدم که در کمال ترس و وحشت از بیست رد میشد!!! بله..خیلی مهمه..اما تنها نکته خوبی که توش بود این بود که نظریه «18سالگی جادویی» به طور کامل باطل شد و فهمیدم واسه یه دختر 18 ساله هیچ اتفاق خاصی نمیفته مگه اینکه پیش از باز شدن بیش از حدِ چشم و گوشش بِدَنش بره!!! نه سفر بزرگی..نه ماجراجویی...هیچی!

فقط درونی اتفاقات بزرگ می افتاد...و می گذشت!

از سال پیش به این نتیجه رسیدم که بهتره اصن واسه خودت سال مهم انتخاب نکنی! اگه یه سنی مهم باشه خودش خودشو نشون میده!!

و اون سال تصمیم گرفتم به بهونه تموم شدن 21 سال از عمرم اونم تو 21 ام مرداد یه جشن درست درمون راه بندازم...

بماند که خودم چقدر کار کردم و شهید دادم! اما از 21 سالگیم راضی بودم! هم از زندگی..هم از تولد!

و ازون به بعد انگار این میل به گرفتن یه تولد باشکوه مطابق میل خودم کمی تا قسمتی فروکش کرده...

اما این قضیه ی خراب شدنِ روزِ تولد همیشه هست انگار! ... مث همین فردا..که وسط تابستون باید برم دانشکده تا جلوی آدمی که ازش به معنای واقعی کلمه " مــتــنـــــــــــــفــــــــــرم" ارائه بدم..اونم یه پروژه ی کاملا رو هوارو...

و روز قبلشم خدا می دونه که به چه چیزای بدی درباره ی خودم فکر نکردم! با این حال دیگه انگار برام مهم نیست...

عین خیالمم نیست دوستی که من همیشه سعی می کردم راس ساعت 12 با یه متن از خودم تولدشو تبریک بگم امسال یادش رفته هرسال قرارمون چی بود...اینکه صمیمی ترین دوستام با من حرف می زنن ولی انگار نه انگار که "من" ای به دنیا اومده،

و این که روز تولدمم باز باید منت بکشم!!!

فکر کنم به قول یکی از اساتید به اون مرحله ی سوم عرفان رسیدم که بهش می گن "قلوب مطمئنه..."

بلــه...مطمئنم...

مطمئنم که اگر قرار باشه بشه، امسال یکی از بهترین سال ها میشه...

امسال با همه ی اتفاقای بد دل من آرومه...

مطمئنم؛ چون پستی و بلندی هایی که تو این مدت دیدم، تو سال های گذشته عمرم نه دیدم و نه طی کردم!

و این "من" ای که دیگه تبریک ها براش مهم نیست، انگار یه آدم دیگه اس..که از قید و بند دخترِ نیمه لوسی که فکر می کرد لحظه ی تولدش  تمام کائنات باید برای یه لمحه متوقف بشه، در اومده...

حالا شده کسی که راس 3:35 میره کنار پنجره، رو به جنوب، سرش و بالا میاره و به آسمون تو موقعیت خاصش نگاه می کنه..و با دیدن یه ستاره لبخند میزه!

حتی اگه هدیه بخششی از کیسه ی کیهانی باشه، بازم شادش می کنه، اون و مال خودش می دونه..و دلش گرمه!

من می خوام از بین همه ی ترسایی که دارم، این یه دونه رو امسال بذارم کنار!

فوبیای تولد...خراب شدنش..باشکوه برگذار نشدنش..بلا بلا بلا...دیگه مهم نیست.

روزای مهم تو زندگی هر آدمی کم نیستن و تولد فقط یکیشه..اگه این روز برات خاصه..می تونی پیش خودت خاص برگزارش کنی!

مسئله اینه که اگه اون یه سال و خاص زندگی کرده باشی دیگه با آهت شمع تولدت و خاموش نمی کنی! وقتی داری آرزو می کنی، هدف داری؛ و نه حسرت!

و من می خوام   این یه تغییر و تو شروع یه فصل جدید از زندگیم بوجود بیارم...

*

نمی دونم چی شد که این آهنگ که امشب اومده تو ذهن من، بیرون برو نیست! مال یه فیلم نه چندان سطح بالای تی نیجریه! اما من با این آهنگ روحیه ها گرفتم... : )

 

Someone's Watching Over Me

 

  • ۹۴/۰۵/۲۱
  • چیــــکآ

نظرات  (۲)

«18 سالگی جادویی»! جالبه که من هم به همون نتیجه ای که تو درباره ی چشم و گوش رسیدی رسیدم :دی :|

آره، شاید درستش همین باشه که سال خاص و جادویی برای خودمون مشخص نکنیم و صبر کنیم تا اون سال متفاوت و هیجان انگیز خودش از ناکجاآباد بیاد بیرون و خودشو نشون بده...
پاسخ:
:)
دقیقا...شاید بیشتر بخاطر داستاناییه که می خونیم یا یه چیزایی تو باور همه...نمی دونم...به قول محمدعلی  بهمنی "در پی ویران شدنی آنی ام"...:دیــ
و ارائه ای که ازش حرف زدی؛ امیدوارم لحظه به لحظه اش به بهترین شکل ممکن بگذره :)
پاسخ:
ممنوووون غزآله جونم..خداروشکر بخیر گذشت.
البته چنان مارو کوبید که از آبرومون جز آخرین مدرک تحصیلی چیزی باقی نموند!! اما بخیر گذشت :)
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.