منِ او
بار اولیه که تو دانشگاه دارم می نویسم...باورتون
میشه...چهارساله تو این ماتمکده ام و این بار اوله که در کلبه مو این جا باز می
کنم...حس زیرنویس شبکه خبر و میده وقتی بین یه عالمه خبرای کسل کننده خیلی ناگهانی
تیتر قرمز «خبر فوری»
خودنمایی می کنه و رخوت و از سر همه می بره...
باید با یه نفر حرف بزنم که خیلی وقت پیش یه گوشه همین جا خونه
نشینش کردم!
- اون یه نفر مرد...برو با بقیه حرف بزن!
- می دونم که می دونی چی شده...
- آره باز گند زدی اومدی
سراغ من جمعت کنم!
- این بار یکم فرق داره..اومدم
جمعم کنی...اما یه خواسته ی مهم تری دارم!
- چی؟
- برگرد..اومدم دنبالت که برت گردونم...
- چی شد؟ خوردی تو دیوار؟ بازم خوردی؟
- میشه طعنه نزنی؟
- نه!
- باشه...لااقل میشه هیچی نپرسی؟ فقط برگرد...
- ...
- بهت احتیاج دارم...بند بند وجودم بهت احتیاج داره...این دفعه تنهات نمی ذارم...
- تو خائنی.
- آره...ولی تو می دونی که
چرا دارم می گم این بار فرق داره. بلند شو..ازون گوشه دربیا...بیا یه بار
دیگه کمکم کن...بذار مثل قبل یکی بشیم.
- تو چقدر باید پیش بری تا
بفهمی بدون من نمی تونی...ضعیفِ بدبختِ ساده دل!
- نه بیشتر ازین...حالا برمی گردی؟
- اگه از خودت یکم جنم
نشون بدی چرا که نه!
- : )
- این یادت باشه، من بدون
تو هیچی نیستم...چون فقط با تو می تونم هست باشم. اما بدون تو هیچ حسی هم ندارم! تو بدون من هنوز
هستی...خوبم هستی...اما امون از وقتی که به من احتیاج داشته باشی و نباشم...اون
لحظه آرزو می کنی کاش هیچ وقت تو دنیا نبودی...
- نبودی و آرزو کردم...
- پس لب و لوچه تو جمع کن..برو شومینه رو روشن کن و
بیا...می بینی که الان هستم...
+++
پ.ن: گاهی به این فکر می کنم که همه ی ما مثل اسمیگل به
یه گالوم احتیاج داریم...حتی اگه بخاطرش کارمون به کوه هلاکت کشیده بشه! هیچ کس
نمی تونه این ادعارو رد کنه که گالوم همون کسی بود که اسمیگل و تو دخمه های تنگ و
تاریک و سرد زنده نگه داشت! با این وجود اوضاع همیشه انقدر رقت آور و منزجر کننده
نیست...منظور بودن گالومه...نه سر کردن با وسوسه ی Precious!
- ۹۴/۱۱/۱۸