روزمــــرگ‍‌ے هـــآے یک گریــفیـنـدورے

بگو دوست و وارد شو...!

بازگشایی کافه آرت؛ تعداد اعضا: یک نفر!

دوشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۳:۴۷ ب.ظ

حدود سه یا چهار سال پیش یه گروه چهار پنج نفره داشتیم از آدمای نسبتا گوشه گیری که چند سر کشور زندگی می کردن و هرازگاهی به سرشون می زد یه کتاب خاص بخونن یا فیلم ببینن و بنویسن. دلشون می خواست شبیه گعده های ادبی و روشن فکری باشن اما به روش خودشون.

مغز متفکر ما یه نِرد بامزه ولی نسبتا خجالتی از حاشیه خلیج فارس بود. ایده های جالبی می داد. انقدر که برای انجامش واقعا ذوق داشتم. (هرچند که اکثر وقتا یا می پیچوندم یا وتو می کردم!) مثلا قرار می ذاشتیم تا هر کدوم یه کتاب از فیدیبو ( یا هر اپلیکیشنی، اون موقع فیدیبو رو بورس بود) انتخاب کنیم و بعد نمونه هاشون رو می خوندیم. بعد بر اساس تعداد آرای موافق یکی رو انتخاب می کردیم، می خریدیم، کامل می خوندیم و درباره اش با هم صحبت می کردیم. یادم نیست کلا چند تا نمونه خوندیم و این طور که به نظر میاد بیشتر از یکی دو تا کتاب نگرفتیم اما یه جورایی این اولین جمعی بود که نه برای هواداری از یه اثر خاص، بلکه براساس ذات خوندن و دیدن و نوشتن شکل داده بودیم و صرف انجام دادنش باعث می شد احساس کنم وقتم رو تو جوب نریختم!

بیشتر از خوندن، تماشا کردیم. فیلم هایی که اون موقع دیدم جزو خاص ترین های عمرمه چون معیار رتبه IMDB یا نقد نبود. دلی بود و معمولا معیارهای دست چین شده ای برای تماشا وجود داشت که مورد پسند جمعمون بود؛ چه اون کار اقبال عمومی رو داشته باشه چه فقط مامان فیلم ساز قربون صدقه کات گفتن هاش رفته باشه! و بحث درباره اش ابدا شبیه گعده های سینمایی نبود؛ چرا؟ چون ما چند تا آدم عجیب غریب بودیم که به زور چیزی از خود سینما حالیمون بود اما تا بخوای درباره انواع گفتمان روایی تجربه داشتیم. این بحث عمیق می شد و گاهی رگه هایی از طنز می گرفت. بعد صحبت به یه سمت کاملا پرت منحرف می شد و هرکس نظر شخصی اش رو راجع به یه موضوع فرعی تو داستان می داد و سرش کل کل های احمقانه ای می کردیم. البته من پرنسس گیف بودم! چون وقتی میشه یه چیزی رو با زبان بدن گفت چرا به زبان و انگشتم زحمت اضافی بدم؟! و چقدر این عادتم رو مخ بقیه بود!

 

بخشی از دهه سوم زندگی من با این حسِ توخالیِ ضمیمه شدن به جهانِ داستان های بیشمار و پراکنده، و احاطه شدن با تمام کلمات و احساساتِ نابِ دنیا گذشت و گاهی دلم برای اون موقع که بدون پیش فرض و قضاوت یه کار به ظاهر معمولی رو می دیدم و می خوندم تنگ شده. مخصوصا الان که حس می کنم کسر شانمه اگه برم سراغ فیلمی با ریت زیر 7! یا کتابی بخونم که قشر عامه می خونن یا برعکس، کتابی که اصلا طرفدار نداره!

 

مدتیه محض تنفس و دوام یه ساعتی رو حتما به فیلم و کتاب اختصاص می دم ، خیلی ناگهانی و دلی رفتم سراغ یه کار زیر 7! به فیلم از سال 2020 به نام My Salinger Year درباره دختری که به هوای یه زندگی سرشار از غیرمعمولی ها دانشگاه و دوستش رو ول می کنه و میاد نیویورک تا تو یه آژانس ادبی کار کنه و از قضا یکی از نویسنده های زنده ی این آژانس کسی نیست جز سالینجر معروف و گوشه گیر که یه دنیا هوادار داره و از همه شون هم فراریه. جالب ترین و نزدیک ترین ویژگی شخصیت اصلی داستان به خودم اینه که علیرغم اشراف نسبی هیچ وقت نزدیک کتاب های سالینجر هم نرفتم حتی ناطور دشت رو هم نخوندم!! و بعد از یه کتاب و این فیلم و یه خروار توصیه نامه دارم کم کم وسوسه میشم برم سراغش (چند تا ترجمه رو چک کردم اگه کسی درباره بهترین و نزدیک ترین ترجمه نظری داره خوشحال می شم باهام درمیون بذاره). و در ادامه این دختر هم دو به شکه...که اصلا حرفی که می زنه ارزش شنیدن رو داره؟ یه آرزو که نه جرئت انجامش رو داره و نه دل کنار گذاشتنش رو.

فضای فیلم بوی کاغذ و جوهر میده! این رایحه حتی از پشت نمایشگر هم به مشام می رسه و بالاتر از اون لذت شنیدن داستان های ظاهرا بی اهمیت همه آدم هاییه که یه روزی یه اثر خوب رو با روحشون لمس کردن و حالا نمی تونن باهاش خداحافظی کنن. پس چاره ای ندارن جز نوشتن. حرف زدن از درون و یا خلق یه دنیای جدید. انگار که قصه گویی یه چیز مسریه. تو می بینی، می خونی، می شنوی و دچار می شی.

و خب..بیا! دچار شدم!!

دلم خواست باز هم بی هوا یه کار به ظاهر معمولی رو تجربه کنم. درست مثل همون موقع بدون پیش قضاوت. از حصار امن این ناشر و اون فیلم ساز بیرون بیام و تو دنیای قصه ها و روایت ها ماجراجویی کنم. این احتمالا برای قلم خودم هم خوبه ولی می دونم که فعلا باید تنها انجامش بدم. ساعت های نامنظم برنامه زندگیم رو هم که بذارم کنار به اندازه تژاو تو غارهای درکه نیاز به گوشه نشینی دارم! و شاید یه روز مثل پیرس براون اون خلوت جزیره ای رو گذاشتم کنار...

شاید...

به قول شاعر: تا چه پیش آید برای من، نمی دانم هنور...

  • ۰۱/۰۸/۰۹
  • چیــــکآ
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.