از لحاظ داستان نویسی!
به طور جدی خیمه زدم روی مستر کلاس جهان سازی و باید بگم حسرت می خورم از زمانی که در جهل نوشتم. اون وقت چقدر همه چیز راحت تر پیش می رفت و اعتماد به نفسم برای قدم برداشتن تو این راه بیشتر می شد.
بیشتر از هرچیزی دلم می خواد بنویسم و می دونم الان کار اشتباهیه! باید بخونم و یاد بگیرم و در قالب تمرین یه سری اطلاعات جانبی از جهان داستانم کشف کنم! در واقع متوجه شدم هنوز غوره نشده داشتم مویز می شدم و این چاله عمیقی بود که خیلی از کارهای ایرانی درش سقوط کردن!
موراکامی تو کتاب "از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم!" گفته بود اونایی که به صورت طبیعی استعداد نویسندگی دارن خیلی برای نوشتن زحمت نمیکشن! به همون استعداد متکی میشن و وقتی اون چشمه خشک بشه آثارشون افول می کنه. درست مثل آدم هایی که به دلیل نوع سوخت و ساز بدنشون چاق نمیشن، در نتیجه اهمیتی به ورزش کردن نمیدن و این باعث میشه در دوران پیری بدنشون زودتر نشست کنه. اما اونی که استعداد ویژه ای نداره مجبوره ساعت ها بشینه و درون خودش دنبال چشمه های ذوق و قریحه بگرده؛ این چالش مداوم از اون فرد نویسنده کارکشته تری می سازه که با خشکیدن هر منبع الهام جسورانه به دنبال منبع دیگه ای می گرده. و طبیعتا تو این حالت مثال آدمی رو میزنه که هوا می خوره چاق میشه، پس همیشه باید ورزش کنه و همین ورزش در سال های پیش رو به داد بدنش می رسه.
واقعیت اینه که بیرون اومدن از دایره امن استعداد و یا حتی نادیده گرفتن الهامات ناشی از تجربه یه اثر خوب کار خیلی سختیه. این که گاهی مجبور باشی تو حوزه مورد علاقه ات منظم باشی و طبق اصول جلو بری باعث میشه غرغروی درونت به فغان بیاد که: یه کنج خلوت نباید باشه آیا که هر غلطی خواستی بکنی و کمی دیوانه و شلخته باشی!؟
البته شخصا به اون نیمچه استعداد بلغور کردن تکیه نکردم اما...مورد خلق و داستان سازی تو حال و هوای بعد از تجربه یه کار دلچسب نقطه ضعف اصلی منه! پس بنا بر تجربه توصیه می کنم برای دل کندن از جهانی که به واسطه خوندن یا نوشتن درگیرش شدین، داستان ننویسید و اگر هم می نویسید یه مدت زمان بدید تا ذهن تون از جو بیرون بیاد، بعد دوباره به نوشته تون سربزنید و ویرایشش کنید!
حساب گفتگوی شخصیت ها البته جداست. اون جا برای طبیعی تر به نظر رسیدن نیاز به یه ذوق غریزی دارید تا در لحظه کلام شکل بگیره و گاهی حتی بازنویسی اش هم باعث مصنوعی شدن کار میشه برای همین تو حال و هوای اثری نزدیک به سبک خودتون میتونید دیالوگ نویسی کنید و تقریبا اغلب مواقع نتیجه دوست داشتنیه. برای من که صادق بود!
اما خط داستانی نه! هیچ وقت از روی هیجان لحظه ای و یا وقتی تو جو یه کار خوب یا محرک هستین سراغش نرید. تجربه من میگه مجبورید همونو بارها تراش بدید و عملا از نو بنویسید. اکثر پی رنگ ها و روایت هایی که تو این حالت خلسه مانند خلق کردم فقط به درد عمه ی مامانم می خوره! (یعنی حتی عمه خودمم گردن نمیگیره!) ضمن اینکه شاید اون لحظه اصلا مشخص نباشه اما خواهی نخواهی پی رنگ و خیلی از المان های قصه تون شبیه اثر مذکور میشه. حالا باید بیاید ثابت کنید تقلید نکردید!
- ۰۱/۰۸/۲۱