تغییر تدریجی، ادراک ناگهانی!
امروز تو مسیر، یه نیم ساعتی وقت خالی پیدا کردم و یکی از کارایی که معمولا میندازم آخر شب رو سر وقت انجام دادم: زبان!
دوئو باعث شده هر روز، شده پنج دقیقه، اسپانیایی بخونم. همون کاری که از هفده سالگی دلم میخواست انجام بدما ولی هی قطع و وصل میشد از این شاخه به اون شاخه از روزتا به دوئو بعدم به پریما. طوری که برای سال ها در حد "آستا پرونتو" و "دونده استا" و "که تال" مونده بودم!
اما یه ویجت ساده باعث شد هر روز با نگاه چپچپ یه جغدچه(!) معذب شم و دو سه تا درس بخونم! درسای سادهای که گاهی چند کلمه و یه گرامر بهش اضافه میشه و برای چند روز همونا تو حالتهای مختلف تکرار میشن.
خلاصه؛ درس امروز یه پادکست هم داشت. یه پسر نوجوون داشت درباره به دردنخور بودن درسای مدرسه تو زندگی واقعی میگفت (آسمون همه جا همین رنگه گویا؛ به جز ژاپن!) داشتم گوش میدادم که ناخودآگاهم یهو پوفی کرد که اصلا حواست هست این بابا داره همه رو اسپانیایی میگه و تو هم میفهمی؟ میدونی سه چهار ماه پیش از کجا شروع کردی؟ تازه میتونی خودت هم جمله ببافی! جمله درست! اونم تو زمان کم و گاهی ناخودآگاه.
تعجب داره؟ معلومه که نه!
هیییییچ کجای دنیا تغییر با یه بشکن انجام نمیشه! حتی معجزه که سریعترین تحوله گاهی برای تکمیل زمان نیاز داره. تغییر همیشه به تدریج اتفاق میفته. گذرگاههایی تو این دنیا هست؛ شکافهایی شاید که تو یه زمان خاص پدیدار میشن و یه تغییر بزرگ ایجاد میکنن. اما همین شکافها هم عمدتا به تغییرات جزئی سرعت میدن. یعنی شما تو هر مسیری ذره ذره پیش بری به اون شکافها که میرسی انگار که از کاتالیزور استفاده کرده باشی یه قدم بزرگتر برمیداری و همین! اما درک این تغییر میتونه به سرعت و در یک صدم ثانیه صورت بگیره! حالا ممکنه این تئوری از نظر اهل فن درست نباشه اما تجربه یه کمالگرای کار پشتهمانداز به این نظر به چشم یه گنج نگاه میکنه. چرا؟ دو خط پایینتر میگم.
با این حساب آدمی که شما فکر میکنید یهو عوض شده مدتها پیش تغییر رو شروع کرده اما بنا به دلایلی از چشم شما یا حتی خودش دور مونده. شاید هم نمونده و همین باعث بیتفاوتی در برابر مشاهده تغییرات شده.
این مورد میتونه تو موضوعات مختلف پایه تحلیل باشه اما بذارین یه نتیجه مثبت ازش بگیریم: اگه امروز حال ندارم، خستهام؛ اگه مدتهاست فقط دارم خودمو میکشم؛ هیچ اشکالی نداره که هر بار یه کم پیش برم. عیب نداره اگه فقط یه صفحه یا چند خط مینویسم، اشکالی نداره اگه یه کتاب مهم رو خرد خرد تو یه ماه تموم میکنم! هیچ ایرادی نداره اگه میرسم یه عیب کوچک رو تو خودم کم کنم یا برای امروز فقط جلوی یه کار بدم رو بگیرم اما فکر دوباره انجام دادنش تو ذهنم بمونه. فردا هم باز همینکارو میکنم، و فرداش...و فردای بعدش.
با همین قدمهای کوچک جلو میرم. همینقدر آهسته تا وقتی که دوباره توان دویدن و سریع پیش رفتن داشته باشم. تا وقتی ارادهام قویتر بشه. تا وقتی راه هموارتری پیش پام باز بشه یا همین راه برام آسونتر به نظر بیاد.
آدما ذره ذره قوی میشن، باسواد میشن، بزرگ میشن. اصولا خمیرمایه نوع بشر با صبر و مداومت شکل میگیره. صبر مگه چیه غیر از ادامه دادن به کار درست حتی کم حتی ذره و مداومت مگه چیه جز پیش رفتن حتی یه نوک پا. گاهی همین ذرهها رو نادیده گرفتن راحتترین کار دنیاست و چقدر آرزوی هدر رفته داریم چون یه روزی یه جایی گفتیم آخه اینطوری چه فایدهای داره؟
پ.ن: الان باید عین سخنرانیهای انگیزشی مشتمو بگیرم بالا و بگم ولی فایده داره! تسلیم نشو! ولی خب نمیگم. زندگی خودتونه واقعا به من چه؟! داشتم زندگی خودمو میگفتم.
- ۰۲/۰۹/۲۷