شاید بشناسی و زهرمار!
دو پست تو یه روز کمی زیادهرویه اما باید برونریزی میکردم.
قضیه اینه که من از ملاقات دوباره با آدمایی که تو گذشته دور انداختم،
م
ت
ن
ف
ر
م
و بعضیا خیلی ناگهانی منو در این موقعیت رها میکنن.
این بعضیا گاهی اپلیکیشن تخصصی زبان یا شبکه کاری هستن.
و لعنت به همهشون!
انگار که یه شرکت و زندگی جدید یا یه جشن بزرگ باشه و تو با خودت و جمع مختصر کنارت خوشحال باشی و صاحب مجلس از اون سر سالن بیاد؛ دست بذاره پشتت و هیجانزده بگه داره خوش میگذره، نه؟ بذار یه مهمون ویژه بهت معرفی کنم. فکر کنم بشناسیش!
بعد هم درحالیکه هولت میده جلو تو رو با آدمی چشم تو چشم کنه که اگه در این جهان فقط تو باشی و اون به انتهای هستی فرار میکنی حتی ممکنه خودت رو بکشی که مجبور نشی قیافه شخص مورد نظر رو یک بار دیگه ببینی. بعدم میره یه جای دور و گم میشه و تو رو با حمله عصبی آشنایی که امیدوار بودی دیگه تموم شده باشه و دوباره داره متکا میندازه تو مغزت و پیژامه بالا میکشه تنها میذاره.
لعنتی من نمیخوام اینو بشناسم. من برای اینکه دیگه اینو نشناسم یه چیزی هم میدم که حافظهمو پاک کنن! لازم باشه خودم میرم هر دیو و ددی رو بخوام بشناسم سرچ میکنم. دست از سرم بردار!
- ۰۳/۰۶/۱۰