روزمــــرگ‍‌ے هـــآے یک گریــفیـنـدورے

بگو دوست و وارد شو...!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رویا» ثبت شده است

روزای اولی که شروع شده بود هی می گفتم جام چه وقته؟! 

راستش از لحظه ای که مشخص شد مکانش کجاست دلمو صابون زده بودم که خب اینو دیگه می ریم؛ هم ویزاش جوره هم نزدیکه! دیگه یه بازی رو می ریم! البته اینو دوره قبل هم گفتم :| اما این یکی واقعا نزدیک بود :گریه ی حضار

ولی شرایط و اوضاع ما چنان به هم ریخت که کار به اونجاها نکشید. (تو یه بازه ای با دیدن جو جذاب و آسیایی مردم نزدیک بود بریم، هزینه هارو که چک کردم کلا بی خیال شدم!) اما اولین باری بود که نشستم افتتاحیه دیدم، آهنگ شو خوندم و نتایج و بازی هارو با استرسی که ازم بعید بود دنبال کردم.(من عاشق والیبالم فوتبالو نمی فهمم!) کلا آدم برعکسی ام! همون جامی باید چشمم رو بگیره که یه سریا تحریمش کردن! (نمی دونم می دونید یا نه اما اروپایی ها با اون سبقه استعمار قدیم و جدید به جای پخش افتتاحیه ترجیح دادن یه برنامه بذارن و درباره نقض حقوق بشر در قطر صحبت کنن! انگار که اصلا صلاحیت اظهار نظر درباره حقوق بشر رو دارن!)

امشب پایانی بود به این ماراتن امید و پرونده 2022 بسته شد. جامی که دلم میخواد اسمش رو بذارم جام جهانی رویاپردازان!

جامی که کلیپ اولش به تمام بومی های دنیا اختصاص داده شد. همه اونایی که از نعمت چشم های آبی و پوست روشن بی بهره بودن و برای بعضی هاشون هیچ سرزمینی باقی نمونده.

جامی که شروعش با کلمات مقدسی بود که دنیا کمتر شنیده اونم از مردمی که دنیا کمتر میشناسه و خب تا قبل ازین بربر خوندنشون خیلی کار راحت تری بود! 

جامی که خبرنگارهای یه رژیم آپارتاید برای در امان موندن و یا حتی یه مصاحبه ساده - اونم نه با اعراب با همه مردم! - خیلی جاها لوگو و ملیت شون رو پنهان می کردن. 

جامی که عوض رسانه های جریان اصلی، مردم دنیا به دور از حاشیه همیشگیِ اونها همدیگه رو بی غل و غش تر شناختن و فهمیدن چقدر تصورشون درباره خودشون و خیلی چیزهای دیگه فضایی بود!

جامی که یه پرچم ممنوعه همه جا و به دست همه حمل می شد. و به خیلی ها فهموند نمیشه با خریدن یه دولت اسم مردم بومی یه منطقه رو از ذهن ها پاک کرد!

جامی که کشورهای حاشیه ای، آسیایی، عربی و آفریقایی حسابی خودی نشون دادن و خیلی از غول ها رو زیر پاشون له کردن. (خود ژاپن به تنهایی می تونه از حجم امید و اشتیاق مردمش برق تولید کنه!) 

جامی که روی نُنُر مردمی رو نشون داد که سال ها از تمدن و قانون مداری شون برای بقیه دنیا افاده ها خرج کرده بودن و حالا با دوربین، آزادی های یواشکی شون -بخونید قانون شکنی و بی احترامی به یه فرهنگ - رو با افتخار ثبت می کردن. 

به صورت کم سابقه ای لباس بی حرمت شده توسط کاریکاتورها و فیلم ها  پوشش هوادارهای ماجراجو شده بود. توربان تو رنگ ها و شکل های مختلف با نقش پرچم های دنیا روی سر مردم بود و یه عبای ظریفِ حریر زینتِ دوشِ کاپیتان  تو جشنِ قهرمانیِ جام! (سمّ اون صحنه سهمیه یه سال دنیاست!)

همه جا پر بود از صدای سازهای کوبه ای و نی های شرقی. 

روی سکو دو خواننده از مرزی ترین نقاط شرق و غرب آسیا دست انداختن گردن هم و آواز خوندن؛ از امید، رویاها، عشق و احترام.

و برای تکمله ی همه غرابت های این جام صحرایی، آخرین جرعه ی این جام چنان گیرا شد که برخلاف پروتکل ها همه تماشاچی هارو مست و دیوانه بدرقه کرد! 

صد و بیست و چند دقیقه بازی نفسگیر و پنالتی...هرچیزی که فوتبال برای عرضه داشت...و یه اهدای جام تمیز...تمیز و برنامه ریزی شده و خلاقانه اما نوستالژیک مثل تمام رویدادهای این دوره. نتیجه همفکری تعداد زیادی نخبه بین المللی، پول عربی و از انصاف نگذریم زحمت نادیده گرفته شده هزاران کارگر آسیای جنوبی و آفریقایی و ...

با وجود تمام بی عدالتی ها، خشم و غصه ها و اشک ها، همه حقوقی که واقعا نقض شد -اما بعضیا بهتره درباره اش سکوت پیشه کنن(!) :

این رویا به سرانجام خوشی رسید؛ 

درست شبیه یه قصه فولکلور، یه کهن الگو از فراز و فرودها، یه ابرپی رنگ از سقوط و صعود - محبوب ترین پی رنگ دنیا و شاید اصلی ترین دلیل عشق مردم به این ورزش - در آخر، قهرمانی که بارها با حسرت به فرصت از دست رفته نگاه کرد و داشت می رفت تا دوباره و شاید برای آخرین بار مزه تلخ و آشنای ناکامی رو بچشه امشب تبدیل به یه ستاره دست نیافتنی، یه شعار روی لب میلیون ها نفر شد. 

در پایانِ عجیب ترین، دیوانه ترین و بی منطق ترین جام جهانی دنیا، تو دل یه سازه عظیم در احاطه نور هزاران تلفن همراه که به فانوس شبیه بود و زیر چتر نیلی آسمون صحرای غربی!

چه جامی، چه رستگاری دراماتیکی، چه قصه ای...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن: از مسی متنفرم، خب؟ ولی دلیل نمیشه از برد آرژانتین و خصوصا باخت فرانسه رو ابرا نباشم!

پ.ن2: حالا همه این بحثای احساسی به کنار، این بازیکن شماره پنج آرژانتین رو بپیچید من ببرم! 

  • ۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۱:۴۰
  • چیــــکآ


اول، سلام. : )

دوم خوبم...بد نیستم...نمی دونم!!

سوم...خیر..بنده خواب زمستونی نرفتم...بلکه یه مدت مدیدی هی اومدم بنویسم ولی یا حوصله اش نبود یا چیز خاص و دندون گیری به ذهنم نمی رسید... یه جورایی همون طلسم معروف دچارم کرده بود...انگشتام ذق ذق نمی کردن..بی خیال..اگه بخوام ادامه بدم میشم عین مادربزرگ گرامم که به یه زن عرب گیر داده بود و ناله می کرد که پاش چی شده و چرا درد می کنه!!! حالا این بماند که اون بنده خدا یک کلمه هم از حرفاش نمی فهمید و از روی دستاش که پاهاش و می مالید یه حدسایی زده بود اما با یه حس همدردی عمیقی بهش نگاه می کرد که انگار مامانشه که داره از جفای زمانه گله می کنه و...

یعنی من و نگیرین یه بند... :|||

اصن دلم می خواست این و تعریف کنم..گیر کرده بود اینجای گلوم (کجا؟!)...بهرحال رفع شد...خلاصه که منم نمی خوام مثل مادربزرگم به شمایی که یک کلمه از حرفام نمی فهمین (توهین نشه چون کلا از اول در جریان نبودین) شرح مصیبت بدم...

 

حقیقت نمی دونم باید از چی بنویسم...یعنی درعین اینکه حرف زیاد دارم ولی حرفم نمیاد! به جاش دلم می خواد در اتاق و ببندم برم تو تخت و خودم و پتو پیچ کنم...یه نوشیدنی گرررررممم یا سررررد( بسته به حالم داره!) بذارم کنارم. اگه قبل تر بود می گفتم کتاب بخونم یا فیلم ببینم..اما الان فقط چرت بزنم..انقدری که بعدش خوابم ببره و نوشیدنیه هم از دهن بیفته! بخوابم و خوابای خوب و عجیب ببینم.

آهان...یه موضوع پیدا شد!!

پرحرفی یه وقتایی اون قدر ها هم بد نیست...اوه گرندما گرندما...:دیــ

خیییلی وقت بود که می خواستم درباره ی خواب و رویا حرف بزنم..یکی از عجیب ترین و دم دستی ترین چیزاییه که شاید خیلیا ازش محروم باشن. اما نمی خوام بررسی علمی بکنم یا مفهوم درستش و توضیح بدم. صرفا می خوام یه بخشی از تجربه خودم و بگم و اینکه عایا(!) شما هم همین طور؟

 

قبل ازینکه بخوام درباره اش صحبت کنم بذارین یکم شرایط و مخوف کنم! پرده های کلبه رو بکشم... شومینه رو روشن کنم تا نور آتیش همه جا رو روشن کنه و یه گوشه روی راحتی لم بدم... آها..حالا شد...

اهم...

و اما...شاید برای هرکس تو خواباش یه چیزی باشه که ذهنش به این راحتی نتونه حذفش کنه یا توش دخل و تصرف کنه. نمی دونم بهش توجه کردین یا نه اما یه نکته ای هست که تو اکثر خواب هاتون بهش توجه می کنید بدون اینکه بهش توجه کنید!!!

 

مثلا مهم ترین چیزی که تو خواب برای من اتفاق میفته و توجهم و جلب می کنه، طوری که بعد از خواب هم یادم می مونه "جاییه"  که تو خواب می بینم! یعنی شاید حتی موضوع اصلی خواب هم یادم نیاد اما جایی که اون اتفاق افتاده رو اغلب موارد تو ذهنم دارم. نکته ی جالبی که کشف کردم هم اینه که این جائه خیلی وقت ها گوشه ی ذهن من جانشین جاییه که تو بیداری می بینم. این و قبلا برای دو تا از دوستام تعریف کردم اما الان می خوام واضح تر بگم:

من تو خونه مادربزرگم بزرگ شدم (البته نه اونی که اون بالا پاش درد می کرد!) و خونه ی دو طبقه ی حیاط دار و قشنگش جایی بود که دوران کودکی من با کلی تخیل توش سپری شد. خیلی از شب ها من تو خواب یه جایی هستم که تو خودـ خواب مطمئنم خونه ی مادربزرگمه...تنها وقتی می فهمم که این جا اون جا نیست که بیدار شدم و شکل و شمایل خونه ی واقعی رو به یاد میارم. این خونه ی کذایی تو خواب من هردفعه یه شکله...یه دفعه حیاطش با یه در فلزی به یه دامنه ی سرسبز و تو مه ختم میشه! یه دفعه از سقفش یه دریچه به خرپشته ای که من در واقعیت کلی باهاش فانتزی ساختم باز میشه! یه دفعه خونه تراسی داره که به خونه ی همسایه بغلی با یه تراس با نرده های گچ کاری شده و پوشیده از پیچک های بزرگ و رنگی (که حاضرم قسم بخورم رنگ های تند و شادشونو تو خواب به یاد میارم- قابل توجه کسانی که می فرمایند خواب رنگی نداریم!) راه داره که تو واقعیت سال ها پیش خراب شده و جاش یه آپارتمان رفته بالا. و...

اون جا همیشه تو خواب بعنوان یه جا شناخته میشه...درحالیکه هردفعه تفاوتای زیادی داره.

 

این جائه یه وقتایی مکانیه که تا حالا یکبار هم نرفتم اما تو خواب اونقدر واضح بودن و خاص که یادم مونده. مثل یه شهر کوچیک با خونه های یک طبقه و دو طبقه که آنچنان به کوه نزدیک بود که انگار با دراز کردن دستت، نوک انگشتات قله رو لمس می کنه...اون جا خونه ی امنی بود...و آدمایی که آشنان...

انقدر یادمه که اگر یه روزی تصویری شبیه اش رو ببینم میرم سراغش...چون مطمئنم اون و قبلا امتحان کردم.

دیگه بیشتر ازین لو نمی دم چون همین الانم ذهنم فهمیده که بهش نارو زدم و اسرارش و لو دادم. داره از دستم عصبانی میشه و این و می تونم از رو فراموشی ای که داره بهش دچارم می کنه بفهمم! داره دونه دونه اطلاعات و می فرسته تو گاوصندوق اصلی و محرمانه...تا آلزایمر نگرفتم و خونه ی خودمونم یادم نرفته همین جا مثال زدن و تموم می کنم.

اما در کل می خواستم بگم این قابلیت برای همه وجود داره و از نظر من به شدت چیز جالب و عجیبیه که بسی جای بحث داره. چون من ازون دسته آدمایی هستم که معتقدم موقع خواب روح موقتا از بدن جدا میشه و شروع به گشت و گذار می کنه. ظاهرا اینکه کجا میره برای من جالب تر از اینه که چیکار می کنه! شاید برای همینه که مکان ها بیشتر از اتفاقات تو ذهنم می مونه. شاید هم این آرزوی فعلا سرکوب شده جهانگردی باعث شده انقدر روحم تو خواب بی قرار بشه که هی ازین طرف به اون طرف سرک بکشه و منِ کنجکاو و با خودش به هرطرف بکشه.

این توانایی ذهن و روح برای سرگرم کردن من تو خواب و خبر دادنم تو قالب چیزایی که آشنان ولی نیستن و دوست دارم.

شما چی؟! تا حالا بهش دقت کردین؟! که چی بیشتر تو رویاها یادتون می مونه؟ بیشتر به کدوم بخش توجه می کنید؟ اصلا رویایی می بینید یا فقط بیهوش میشین و بهوش میاین؟! بهش فکر کنید. رویاها مهم ان. خبر از عالمی میدن که درگیر شماس و شما هم درگیرش... خبر از بی قراریِ روح و روحِ بی قرارتون میدن. حالا مهم نیست چی...مهم اینه که شما می فهمید کدوم بخشش مهم تر بوده.

 

+ این که من به مکانِ خواب توجه لازم رو مبذول می کنم جامعیت داره اما استثنا هم داره! تبعا خواب ها هم برام مهم ان. مخصوصا بعضی ااز خواب ها با اتفاقات عجیب یا آدم های آشنا...لازم نیست حتما خودتون و مجبور کنید که یه چیز مهم تو رویاهاتون داشته باشید!!

 

 

  

***

ازون جا که مدتی از میادین کتاب و کتاب خوانی دور بودم (!) تنها پیشنهادم کتاب 504 Essential Words 

 ـِ...و کور شوم اگر دروغ بگویم! خیلی خوبه ... بخونیدش حتما    ^____^

 

++ نمی دونم می دونید یا نه اما پنجمین آلبوم 1D هم نوامبر منتشر شد. پیشنهاد من ازین آلبوم دو سه تا آهنگه:

 

 

If I could fly

Download

I want to write u a song

Download

Perfetct

Download

 

 

+++

 « هر زن 

یک سرزمین است ؛

آداب و رسوم خودش را دارد. »



***

  • چیــــکآ