روزمــــرگ‍‌ے هـــآے یک گریــفیـنـدورے

بگو دوست و وارد شو...!

خودمو تو آینه نگاه می‌کنم؛ چه آینه واقعی چه آینه افکار. باید بهش سر بزنم تا یادم نره خودم درباره صاحب تصویر چه فکری می‌کنم!

انگار همیشه یادم می‌ره یه دلیل مهم برای فاصله گرفتن از جمع توجه به نحوه قضاوت تک‌تک آدماست. نه به این معنا که با توجه به حرف بقیه مسیر زندگی‌مو عوض کنما..نه. نگاهم به خودم عوض می‌شه. 

انگار اعتمادم رو به قضاوتم درباره هرآنچه دارم از دست می‌دم.

نگاه می‌کنم که یادم باشه من یه شنگول گوشه‌گیر بودم که علیرغم تمام مسائل از آدم بزرگ شدن بی‌زار بود و هست! نه یه زن سخت‌گیر با یه عالمه دستور که قیافه‌اش کاملا به سنش میاد!! (که این دومی توهین به مراتب بزرگ‌تریه!)

وقتی مشغول کارای جدی هستم یا بی‌حوصله پشت یه راننده کند بی‌خیال بوق می‌زنم چون دیرم شده یا بار مسئولیت‌هایی رو که به اقتضای سن و تجربه‌ و شرایطم روی دوشم گذاشتن حس می‌کنم، دلم می‌خواد فرار کنم به نوشته‌ها و داستان‌هام، به درونی‌ترین حلقه اطرافیانم! جایی که هنوز تلقی من از این خود دچار دگرگونی نشده. جایی که هنوز کسی هست که من رو همون‌طوری که واقعا هستم می‌شناسه. 

 

پ.ن: بحران هویتی دارم آیا؟ خیر! بلکه انسان موجودی است اجتماعی! و وقتی هر روز یه عده دارن بهت میگن تو اینی عاقبت یه بار از خودت می‌پرسی نکنه من همینم؟!

  • ۱۲ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۴۵
  • چیــــکآ

- تا کی قراره عصبانی باشی؟ هان؟

- چطور؟ عجله داری؟!

 

—Miss Scarlet & The Duke—

  • ۱۶ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۳۲
  • چیــــکآ

کتاب خوندن و تصور کردنش وقتی با جنسیت اسامی یه ملتی آشنایی کاملی نداری در نوع خودش یه جور چالشه!

نزدیک شصت صفحه خونده بودم و داشتم یه زن رو تصور می کردم که شوهر و بچه‌اش رو جا گذاشته تا دوباره به وطن اشغال شده‌اش برگرده که فقط با یه خط دیالوگ متوجه شدم ایشون مرد بودن و زن و بچه‌شون رو گذاشته بودن و اومدن!

اینم از تفریحاتِ سالمِ زبانِ فراجنسیتیِ فارسیه. :)))

 

پ.ن: انصافا از مرد انتظار نداشتم انقدر احساساتی و شاعرپیشه باشه. تازه داشتم فکر می کردم چه مستقل و غربی رفتار می کنه؛ رفیق جینگ دو تا شاعر مرد هم بوده! :|

  • ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۵۸
  • چیــــکآ

به قول بهروز تو وضعیت سفید: «هوا بهاری شده!»

 

اینم عیدی:

 

 

 

 

 

پ.ن: اومدم صفحه نمایش تبلت رو تمیز کنم که دیدم تصویر صفحه عوض شده و عکس زیره (بک‌گراند روی اسلاید شو بود). خلاصه که من داشتم از بیرون  تمیزکاری می‌کردم و می‌سابیدم، لیوای از داخل!

 

  • ۲۹ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۱۷
  • چیــــکآ

مسترکلاس جهان‌سازی تموم شد و یه فکری توی سرم وول می‌خورد که باید حتما جایی ثبت می‌کردم! یه بار وسط سروکله زدنم با داستان، ریحانه بهم گفت چرا می‌نویسی؟ گفتم نمی‌دونم. حس می‌کنم باید بنویسم. خب راستش این قصه‌ایه که فقط من می‌تونم تعریف کنم. (کمر مغزش ازین منطقم رگ به رگ شد!)

ولی بعد که بیشتر بهش فکر کردم دیدم انقدر هم جواب سربالایی نبود!

*

تو یکی از جلسات داستان‌نویسی، جمیسین میگه انسان‌هایی هستن که به کارِ شما نیاز دارن! اون وقت شما دیگه برای خودتون نمی‌نویسین. می‌دونم الان آریاییِ درونتون میگه آره همه چمباتمه زدن یه کنجی که تو، بدل فردوسی، بیای قصه بگی براشون!! ولی بیاین از دایره ی منِ نوعی و شمای فرضی بریم دورتر. به همه آدم‌ها و همه قصه‌های نابی که درونشون نگفته میمونه فکر کنید. (یه بار یکی گفت از بام تهران که به خونه‌ها نگاه می‌کردم فکر کردم پشت هر پنجره یکی دو تا آدمه و هر کدوم یه قصه دارن. یهو ازین حجم داستان به وحشت افتادم!) و به این فکر کنید که چندبار پیش اومده غمگین، مستاصل و یا تنها بودید و یه داستان شمارو نجات داده یا دستِ کم یه تسکین موقت...که استراحت کنید؛ نفسی تازه کنید و دوباره برای رویارویی با چالش ها و مشکلات از جاتون پاشید. چندتا فیلم و سریال خوب دیدید؟ چقدر بیشتر از سهمیه یه نفره‌تون زندگی کردید؟ 

می دونید همه اون اشک‌ها و لبخند‌ها، اون هیجانات و اضطراب‌ها و تمام اون لحظات غمبار یا عاشقانه رو هیچ‌وقت نداشتید اگه یه روز یه نویسنده به بی‌قراری سرانگشت ها و جرقه‌های ذهنش بی‌اعتنایی می کردو فکر می‌کرد: «آخه کی داستانِ منو میخونه؟!»

*

البته جمیسین جنبه دیگه ای از حرف رو مدنظر قرار داد؛ که شما صدای آدم‌هایی باشید که چه درگیر مارپیچ سکوت شده باشن چه واقعا در اقلیت و حاشیه قرار گرفته باشن، با خوندن کلمات شما بدونن تنها نیستن و یکی قبل از اون ها این راه رو طی کرده. 

*

از هر دو نگاه من اعتقاد دارم که تو این دنیا حداقل یه قصه هست که فقط من می‌تونم تعریف کنم! یه جهانی در عالم انتزاع منتظره و من تنها کسی هستم که می‌تونه اون رو از تاریکی‌ها بیرون بکشه و بهش زندگی ببخشه.

به آدم‌هایی فکر می‌کنم که مثل منن و سرسختیِ من بهشون امید و اعتمادبه‌نفس میده و به تمام خیال‌پردازهای بی‌حوصله‌ای که ممکنه کلمات من رویایی رو درونشون بیدار کنه و باعث بشه حتی چند دقیقه هم که شده نبض زندگی و ماجراجویی رو حس کنن. درست مثل خودم و تمام داستان‌هایی که بهم خاطره هایی دادن که زندگیشون کردم حتی اگه تجربه زیسته به حساب نیاد! به کلماتی که تصاویری خارج از ظرفیت ذهن خلق می‌کنن. به قدرتی که در عین شفا میتونه هولناک و نابودکننده باشه. فکر عمر جاودانه من پای این کلمات از سرم هم زیاده. اولش می ترسیدم حرفی بزنم. می ترسیدم باعث تغییری بشم که نمیخوام و بیشتر از یه زندگی رو تباه کنم. اما مدتیه که به جای فلج شدن، این ترس باعث میشه سعی کنم کسی باشم، حرفی برای گفتن داشته باشم و سعی کنم تو اون راهی که خودم قدم میزنم - هرچقدر هم خلوت باشه - یه شمع روشن کنم. 

نمیدونم بعدش چی پیش میاد و کار به کجا میرسه. ولی دیگه بهش به چشم یه سرگرمی نگاه نمی‌کنم. این رد پای منه. می خوام مطمئن شم که هرچند نفر سرگردونی که دنبالش میکنن دوباره گم نشن!

 

 

پ.ن: توضیح رو اینجا میذارم که چرت بعد متنتون پاره شه! :) ببینین! یه سری کلیشه ها و پروتکل‌های نانوشته تو هر ژانری دست و پای حرفه‌ای‌ترین نویسنده هارو هم میبنده. خیلیا در مسیر همین جریان شنا می کنن و به خودشون زحمت نمیدن که خارج از چارچوب فکر و یا ریسک کنن. اما ما آدم های متفاوت و منحصربه‌فردی هستیم که برداشت ها، هنجارها و خرده فرهنگ‌های به شدت متنوعی داریم. دقیقا به همین دلیله که یه قصه مخصوص خودتون وجود داره که فقط شما میتونین راوی‌ش باشید! از چی می ترسید؟ بندیِ چی هستین؟ این کلیشه های مسخره جهانی شده رو بریزید دور! جهان خودتونو بسازین. تابوهای خودتونو وارد کنید! از جغرافیای خودتون و نغمه‌های خودتون بگید. بهترینِ خودتون باشید و از اینکه با جریان ژانر همسو نیستید خجالت نکشید! شما عقب مونده یا قدیمی یا حتی واپس‌گرا نیستید! شما متفاوتید و این خودش درون‌مایه ی یه محصولِ جدیده!

  • ۲۷ اسفند ۰۱ ، ۱۶:۴۳
  • چیــــکآ

 

- تو خسته نشدی؟ گردنت درد نگرفت؟ چی پیدا کردی اون‌جا ولش نمی‌کنی؟

- اوهوم!

- ممنون از توجهت!

- ...

- بد نیست چند وقت یه بار اطرافتو نگاه کنی با دنیا بیشتر آشنا شی.

- این دنیا؟ مگه چیزی هم برای دیدن داره؟ همه جا دیواره!

اون‌جا...اون روبه‌رو یه نقشه هست، میبینی؟ اون خشکی بزرگ رو که دور تا دورش آبه...دیروز شنیدم داشت می‌گفت یه جزیره اون‌جاست فقط با یه ساختمون. پایین صخره‌ها موج اقیانوس به سنگ‌ها می‌کوبه و همه جاش پر از آبشار و رودخونه‌اس.

- اوهوم!

- واقعا که! من به درک لااقل به چشم خودت رحم کن!

- تو حرفاشو باور می‌کنی؟ اصلا خودش تا حالا از این‌جا بیرون رفته؟

- اگه یه‌کم به خودت استراحت می‌دادی می‌دیدی که بعله. تازه، دریا رو هم دیده.

- تو دیگه خیلی به حرفاش اعتماد داری!

- اوناهاش بابا! عکسشو گذاشته اون‌جا!

- فعلا که نشسته وَرِ دلِ ما! هی میاد این‌جا شیشه و کتاب می‌ذاره برمیداره!

- تو اصلا حواست بود دیشب اومد به چه اسمی صدات کرد؟

- نه بابا! برای ما اسم هم گذاشته؟ این دیگه زیادی تو اتاق مونده! این‌جا نوشته آدما بیشتر از دو سه روز نمی‌تونن تنهایی خودشونو تحمل کنن.

- ولی تنها نیست که...

- چرا تنهاست. آدمی که هی با خودش حرف بزنه، آواز بخونه یا برای همه‌چی اسم بذاره، تنهاست.

- من می‌ترسم همین روزا شروع کنه با ما صحبت کردن. به نظرت اگه جوابشو بدیم چی میشه؟

شاید جیغ بزنه! البته نصف این کتابا تخیلیه...احتمالا زمینه‌شو داره!

- اینارو می‌خونه چون مطمئنه واقعی نیست. اون چی بود راجع‌به تنهایی گفتی؟

- گفتم آدما نمی‌تونن تنها بمونن؛ حتی اگه همیشه آرزو داشته باشن تو یه جزیره زندگی کنن که فقط یه ساختمون داره! حتی اگه بخوان برن تو فضا یا زمان گم شن.

- پس چرا هی زور می‌زنن از همه فاصله بگیرن؟

- چون اونی که می‌خوان رو پیدا نمی‌کنن. چون حرفایی که دوست دارن رو نمی‌شنون. این خیلی راحت‌تره که فکر کنی تقصیر آدماست...تا اینکه اعتراف کنی مشکل از بی‌قراری توئه!

- از گشتن خسته شده؟

- داره به خلق و مکاشفه نزدیک می‌شه. اگه به همین روند ادامه بده وضعش وخیم میشه. اون‌وقت حرف زدن با من و تو تازه کار عادیشه!

- اینم اون‌جا نوشته استاد؟ پوفففف!

- اگه خیلی بهت برخورده برگرد به همون نقشه‌ات زل بزن! وایستا تا روت اسم بذاره و دوباره جلومون بلند بزنه زیر آواز!

- اشکالش چیه؟

- اشکالش اینه که کم داره!

- ولی یه چیزی داره که ما نداریم!

- آره...تحمل!

- نه...رویا...

- ...

  • ۱۹ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۴۳
  • چیــــکآ

آسمون سُرخه، گس و سنگینه. گس جوری که انگار تمام جهان رو مچاله کرده تو همین یه تیکه. سنگین جوری که انگار یه روکش انداخته روی محله و هر تیکه رو به یه سرزمین جدا، یه جزیره تبدیل کرده و همه صداها رو مثل چپوندن یه بالش روی سر خفه کرده (البته به‌جز صدای ماشینی که گیر کرده و زنی که بیشتر از بازی داره از جیغ زدن لذت می‌بره! یه‌عنوان یه زن هیچ‌وقت نفهمیدم چرا بعضی زن‌ها انقدر از جیغ‌زدن لذت می‌برن؟!)

از صبح داره بی وقفه می‌باره؛ نه مثل روزای قبل که کم‌جون و هرازگاهی بود. انگار که دلش پر باشه، پنبه‌پنبه می‌باره، با شدت و پیوسته...

و این دقیقا همون چیزیه که از زمستون می‌خوام: سنگین، سرد، سفید و ساکت...

خدایا شکرت انقدری عمر کردم که دوباره بارش برفی ببینم که حس کنم داریم زیرش مدفون می‌شیم!

 

 

*با بچه همسایه رفته بودیم برف‌بازی - ببین محبوبم میومدی یا نمیومدی من باید به‌هرحال با این وروجک می‌رفتم بیرون! - برف پودری رو تو دستامون جمع می‌کردیم با یه شماره و فریاد آهنگین"وقتِ بَـــــرفههه" جناب جیمی نوترون پرتاب می‌کردیم هوا...کجا؟ اول کوهستان :)

  • ۲۵ دی ۰۱ ، ۱۸:۴۰
  • چیــــکآ

1883

1899

1923

قضیه چیه چرا سریالای جدید عین رمز عابربانک ۴ رقمیه؟!

  • ۰۸ دی ۰۱ ، ۰۰:۴۰
  • چیــــکآ

روزای اولی که شروع شده بود هی می گفتم جام چه وقته؟! 

راستش از لحظه ای که مشخص شد مکانش کجاست دلمو صابون زده بودم که خب اینو دیگه می ریم؛ هم ویزاش جوره هم نزدیکه! دیگه یه بازی رو می ریم! البته اینو دوره قبل هم گفتم :| اما این یکی واقعا نزدیک بود :گریه ی حضار

ولی شرایط و اوضاع ما چنان به هم ریخت که کار به اونجاها نکشید. (تو یه بازه ای با دیدن جو جذاب و آسیایی مردم نزدیک بود بریم، هزینه هارو که چک کردم کلا بی خیال شدم!) اما اولین باری بود که نشستم افتتاحیه دیدم، آهنگ شو خوندم و نتایج و بازی هارو با استرسی که ازم بعید بود دنبال کردم.(من عاشق والیبالم فوتبالو نمی فهمم!) کلا آدم برعکسی ام! همون جامی باید چشمم رو بگیره که یه سریا تحریمش کردن! (نمی دونم می دونید یا نه اما اروپایی ها با اون سبقه استعمار قدیم و جدید به جای پخش افتتاحیه ترجیح دادن یه برنامه بذارن و درباره نقض حقوق بشر در قطر صحبت کنن! انگار که اصلا صلاحیت اظهار نظر درباره حقوق بشر رو دارن!)

امشب پایانی بود به این ماراتن امید و پرونده 2022 بسته شد. جامی که دلم میخواد اسمش رو بذارم جام جهانی رویاپردازان!

جامی که کلیپ اولش به تمام بومی های دنیا اختصاص داده شد. همه اونایی که از نعمت چشم های آبی و پوست روشن بی بهره بودن و برای بعضی هاشون هیچ سرزمینی باقی نمونده.

جامی که شروعش با کلمات مقدسی بود که دنیا کمتر شنیده اونم از مردمی که دنیا کمتر میشناسه و خب تا قبل ازین بربر خوندنشون خیلی کار راحت تری بود! 

جامی که خبرنگارهای یه رژیم آپارتاید برای در امان موندن و یا حتی یه مصاحبه ساده - اونم نه با اعراب با همه مردم! - خیلی جاها لوگو و ملیت شون رو پنهان می کردن. 

جامی که عوض رسانه های جریان اصلی، مردم دنیا به دور از حاشیه همیشگیِ اونها همدیگه رو بی غل و غش تر شناختن و فهمیدن چقدر تصورشون درباره خودشون و خیلی چیزهای دیگه فضایی بود!

جامی که یه پرچم ممنوعه همه جا و به دست همه حمل می شد. و به خیلی ها فهموند نمیشه با خریدن یه دولت اسم مردم بومی یه منطقه رو از ذهن ها پاک کرد!

جامی که کشورهای حاشیه ای، آسیایی، عربی و آفریقایی حسابی خودی نشون دادن و خیلی از غول ها رو زیر پاشون له کردن. (خود ژاپن به تنهایی می تونه از حجم امید و اشتیاق مردمش برق تولید کنه!) 

جامی که روی نُنُر مردمی رو نشون داد که سال ها از تمدن و قانون مداری شون برای بقیه دنیا افاده ها خرج کرده بودن و حالا با دوربین، آزادی های یواشکی شون -بخونید قانون شکنی و بی احترامی به یه فرهنگ - رو با افتخار ثبت می کردن. 

به صورت کم سابقه ای لباس بی حرمت شده توسط کاریکاتورها و فیلم ها  پوشش هوادارهای ماجراجو شده بود. توربان تو رنگ ها و شکل های مختلف با نقش پرچم های دنیا روی سر مردم بود و یه عبای ظریفِ حریر زینتِ دوشِ کاپیتان  تو جشنِ قهرمانیِ جام! (سمّ اون صحنه سهمیه یه سال دنیاست!)

همه جا پر بود از صدای سازهای کوبه ای و نی های شرقی. 

روی سکو دو خواننده از مرزی ترین نقاط شرق و غرب آسیا دست انداختن گردن هم و آواز خوندن؛ از امید، رویاها، عشق و احترام.

و برای تکمله ی همه غرابت های این جام صحرایی، آخرین جرعه ی این جام چنان گیرا شد که برخلاف پروتکل ها همه تماشاچی هارو مست و دیوانه بدرقه کرد! 

صد و بیست و چند دقیقه بازی نفسگیر و پنالتی...هرچیزی که فوتبال برای عرضه داشت...و یه اهدای جام تمیز...تمیز و برنامه ریزی شده و خلاقانه اما نوستالژیک مثل تمام رویدادهای این دوره. نتیجه همفکری تعداد زیادی نخبه بین المللی، پول عربی و از انصاف نگذریم زحمت نادیده گرفته شده هزاران کارگر آسیای جنوبی و آفریقایی و ...

با وجود تمام بی عدالتی ها، خشم و غصه ها و اشک ها، همه حقوقی که واقعا نقض شد -اما بعضیا بهتره درباره اش سکوت پیشه کنن(!) :

این رویا به سرانجام خوشی رسید؛ 

درست شبیه یه قصه فولکلور، یه کهن الگو از فراز و فرودها، یه ابرپی رنگ از سقوط و صعود - محبوب ترین پی رنگ دنیا و شاید اصلی ترین دلیل عشق مردم به این ورزش - در آخر، قهرمانی که بارها با حسرت به فرصت از دست رفته نگاه کرد و داشت می رفت تا دوباره و شاید برای آخرین بار مزه تلخ و آشنای ناکامی رو بچشه امشب تبدیل به یه ستاره دست نیافتنی، یه شعار روی لب میلیون ها نفر شد. 

در پایانِ عجیب ترین، دیوانه ترین و بی منطق ترین جام جهانی دنیا، تو دل یه سازه عظیم در احاطه نور هزاران تلفن همراه که به فانوس شبیه بود و زیر چتر نیلی آسمون صحرای غربی!

چه جامی، چه رستگاری دراماتیکی، چه قصه ای...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن: از مسی متنفرم، خب؟ ولی دلیل نمیشه از برد آرژانتین و خصوصا باخت فرانسه رو ابرا نباشم!

پ.ن2: حالا همه این بحثای احساسی به کنار، این بازیکن شماره پنج آرژانتین رو بپیچید من ببرم! 

  • ۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۱:۴۰
  • چیــــکآ

به قول یه بنده خدایی:

محبوبم! پاییز دارد تمام می شود و شما اصلا هیچ معلوم نیست کدام گورتان است!

  • ۲۵ آذر ۰۱ ، ۲۰:۰۸
  • چیــــکآ